ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شميم ادب و آدرس hamidreza57.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
داستان موسی و شبان(مولانا)
دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت :ای خدا و ای اله
ای خدای من! فدایت جان من جمله فرزندان و خان ومان من
تو کجایی تا شوم من چاکرت؟ چارقت دوزم زنم شانه سرت
گفت موسی:های !خیره سر شدی؟ خود مسلمان ناشده کافر شدی؟گفت: ای موسی دهانم دوختی وزپشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد وتفت سرنهاد اندر بیابان و برفت.
وحی آمد سوی موسی از خدا : بنده مارا ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی ! نی برای فصل کردن آمدی!
من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
چونکه موسی این عتاب از حق شنید در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید گفت مژده ده که دستوری رسید:
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هرچه میخواهد دل تنگت بگو
نظرات شما عزیزان: