ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شميم ادب و آدرس hamidreza57.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
«بچه ها لال شوید» ، بی ادب ها ساکت
سخت آشفته و غمگین بودم ، به خودم می گفتم
« بچه ها تنبل و بد اخلاقند » دست کم می گیرند
درس و مشق خود را
باید امروز یکی را بزنم ، اخم کنم ، و نخندم اصلاً
تا بترسند از من و حسابی ببرند .
خط کشی آوردم ، در هوا چرخاندم ،
چشم ها در پی چوب تنبیه هر طرف می غلطید
« مشق ها را بگذارید جلو ، زود معطل نکنید »
اولی کامل بود ، خوب ، دومی بد خط بود ، بر سرش داد زدم ،
سومی می لرزید ، خوب گیر آوردم
صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود
دفتر مشق «حسن »گم شده بود
این طرف ، آن طرف نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه ؟ بله آقا اینجا ، همچنان می لرزید
«پاک تنبل شده ای بچه ی بد »
«به خدا دفتر من گم شده آقا همه شاهد هستند»
ما نوشتیم آقا
باز کن دستت را ، خط کشم بالا رفت ، خواستم بر کف دستش
بزنم ، او تقلا می کرد ، چوب پایین آمد
ناله ی سختی کرد چون نگاهش کردم ،
گوشه ی صورت او قرمز بود ،
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ، همچنان می گریید
مثل شمعی آرام ، بی خروش و ناله
ناگهان «حمدالله» در کنارم خم شد
زیر یک میز ، کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد
گفت آقا اینهاش ، دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم خوش خط و عالی بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم بر دلم آتش زد
سرخی گونه ی او به کبودی گروید
صبح فردا دیدم که حسن با پدرش ، با یکی مرد دگر
سوی من می آیند ، خجل و شرم زده ، دل نگران
منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند ، شکوه ای یا گله ای
یا که دعوا شاید ، سخت در اندیشه ی آنها بودم
پدرش بعد سلام، گفت :«لطفی بکنید، وحسن را بسپاریدبه ما»
گفتمش چی شده آقا رحمان ؟
گفت : « این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده بچه ی سر به هوا ، یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است ، زیر ابرو و کنار چشمش متورم شده !
درد سختی دارد ، می بریمش دکتر با اجازه آقا
چشمم افتاد به چشم کودک
غرق اندوه و تاثر گشتم
من شرمنده معلم بودم
لیک این کودک خرد و کوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب و دفتر
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سر خشم بر سرش آوردم
عیب کار از خود من بود و نمی دانستم
من از آنروز « معلم » شده ام
بعد از آن هم دیگر در کلاس درسم
نه کسی بد اخلاق
نه یکی تنبل بود
همه ساکت بودند ، تا حدود امکان
درس هم می خواندند
او به من یاد آورد
این کلام از مولا (ع)
که به هنگام خشم
«نه به فکرم تصمیم »
«نه به لب دستوری »
«نه کنم تنبیهی »
یا چرا اصلاً من
عصبانی باشم ؟
با محبت شاید
گرهی بگشاییم با خشونت هرگز !
وحیدامینایی
نظرات شما عزیزان: